فرناز سادات فرناز سادات ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات فرناز و فرهام

18 ماه پر از فراز و نشیب

سلام دختر کوچولوی 18 ماهه من زندگی با وجود تو عزیز دلم چقدر زیبا و دوست داشتنیه , مخصوصا الان که نطقت باز شده و با شیرین زبونیات برای من و بابا محمد دلبری می کنی در واقع الان دیگه هر کلمه ای که بهت بگیم نصفه نیمه تکرار می کنی بلبل کوچولو و علاوه بر اون یک سری سی دی های آموزشی زبان هم باباجون برات خریده که وقتی می ذاریم بعضی کلمات رو به راحتی تکرار می کنی کم کم داری یاد می گیری با اسباب بازیات خودت بازی کنی , ارتباطت با بچه ها خیلی خوبه و دوستشون داری طوری که هر جا بچه ای می بینی بدو بدو می ری پیشش تو خیلی از کارای خونه دوست داری کمک کنی مثل جارو کردن , سفره پهن کردن,آوردن و بردن وسایل و ...... کتاب خوندن و فیلمای خودتو خ...
22 تير 1394

از زمستون تا بهار .....

سلام عزیزکم ,  بعد از 3 ماه پر مشغله ( کار ادراه , مقدمات عید , خرابی کامپیوترم و ..... ) فرصت پیدا کردم یه سر به وبت بزنم  در عوص الان با دست پر اومدم   قبل از گذاشتن عکسات می خوام در مورد پیشرفت کارات بنویسم :   عزیزم الان به خوبی راه می ری و حتی می دوی  و در واقع اصلا یه جا بند نمی شی (ما رو بیچاره کردی )   خودت می تونی تا حدودی غذا بخوری , جلیقتو می تونی در بیاری , از پله بالا و پایین می ری ,   حیاط , آب بازی , تاب و سرسره , گردش , نگاه کردن کلیپ های موبایل من و بابایی , راه رفتن , موسیقی و دست زدن , توپ بازی , دالی بازی چیزای مورد علاقته   حرکات ظریف دست...
13 فروردين 1394

اولین قدم ها درچهارصد روزگی .....

سلام دختر قشنگم   13 ماهگیت مبارک نازنینم   دخترم الان می تونی خودت این زمین خاکیو با پاهای کوچولوت لمس کنی و به سوی آینده قدم برداری   امیدوارم مثل بابا محمد قدماتو محکم و توأم با موفقیت های روزافزون برداری           ...
28 دی 1393

تق و تق و تق در می زنه قاصدک

تق و تق و تق در می زنه قاصدک   اومده بگه تولدش مبارک   خبر می ده به دوستا و فامیلا   یکساله شد فرناز جون نازگلک   شادی کنید بگید بزرگ و کوچک   تولد فرناز جونی مبارک   .....     سلام قشنگم   بالاخره بابا محمد تونست بیاد و با سه روز تأخیر تولدت رو گرفتیم   عزیزم خیلی خوش گذشت , اولش خیلی دختر خوبی بودی ولی کم کم خسته شدی و دوست داشتی همش بغل خودم باشی   همه اومده بودن غیر از خاله محبوبه که تهرانن و دایی مجتبی که اصفهانن   جاشون خیلی خالی بود ...
2 دی 1393

بهاری ترین روز زندگی ما

فرناز سادات عزیزم امروز در واپسین روزهای پاییز زیباترین روز بهاری را تجربه کردیم . زیباترینم تا ابد دوستت داریم . تولدت مبارک دخترکم...... دوستان عزیزم به دلیل کمبود وقت برای گذاشتن عکس مجدد میام    
24 آذر 1393

محرم و کلی خاطره ی ............

یازده ماهگیت مبارک کوچولوی من   تو این ماه اتفاقای خیلی ناراحت کننده ای افتاد که دختر کوچولوی من حسابی اذیت شد ! اولیش مریض شدنخودت بود که تقریبا سه هفته درگیرش بودیم و در نهایت هم مجبور شدم بیمارستان بستریت کنم. اولش سرماخوردی ولی بعد حسابی تب کردی و در نهایت هم اسهال و استفراغ که علارغم تجربه کاری خودم ترجیح دادمبستریت کنم تا بیشتر تحت نظر باشی. هیچ وقت گریه هاتو موقع وصل آنژیوکت و سرم فراموش نمی کنم که چقدرمظلومانه و از ته دل جیغ می زدی و انتظار داشتی بغلت کنم و البته از حق نگذریم که همکارام تو بیمارستانحسابی تحویل گرفتن تا کمتر اذیت بشی ولی اونا که نمی دونن فرناز من ناز نازه &nb...
28 آبان 1393

گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد. شقایق هست تو نیستی چه باید کرد.....

  « و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی ، جرس کاروان از   رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی ، آغازی بی پایان را می سراید »   امروز هفتمین روز درگذشت دایی مهربانم بود , غمی به وسعت دریا ها , اقیانوسها , آسمانها و....... در دلم احساس می کنم به خاطر از دست دادن عزیز مهربانی که وجودت را بسیار دوست داشت دخترکم ............   شادی روحش صلوات ....   ...
22 آبان 1393

سیصد روز پر از خوشبختی

سلام به قول مادر جون گل بی خار من   10 ماه پر از خوشبختی از روزی که به دنیا اومدی می گذره و من و بابا محمد هر روز شاهد بزرگتر شده و شیرینتر شدن تو کوچولوی دوست داشتنی هستیم   یعنی میشه من و بابا محمد زنده باشیم و .................   فرناز ساداتم الان دیگه می تونی کنار مبل یا تخت به راحتی راه بری , حتی سعی می کنی بالا هم بری !!!!   وقتی بهت می گم عزیزی تو هم می گی زیزی   نسبت به من و بابا محمد خیلی ابراز احساسات می کنی , مرتب میای بوس می کنی فدات شم   در در رو خیلی خوب می شناسی وقتی بهت می گم بریم دردر به سمت در خونه نگاه می کنی و وقتی هم می ریم بیر...
29 مهر 1393

اولین سفر دسته جمعی و 9 ماهگی فرناز خانم

تابستون امسال برای اولین بار همه خانواده با هم رفتیم سفر   سفرمونو با خاله ملیحه و دایی مرتضی و بابایی از طبس شروع کردیم و رفتیم تهران پیش خاله محبوبه. دایی مجتبی هم بعد از ما با زن دایی از اصفهان اومدن.   ادامه سفر از تهران به سمت ماسال عروس گیلان تا آستارا و سرعین و جاده خلخال و ............ بود. هوا عالی , همه با هم برای اولین بار خیییییییییلی خوش گذشت.   و اما شما کوچولوی ناز ........... !   تو صندلیت که حاضر نبودی بشینی مگر چند دقیقه به زور اسباب بازیات و یا اینکه شیر می خوردی می خوابیدی بعد می گذاشتمت تو صندلی   غذا هم که خیلی کم می خوردی و همش شیر شی...
13 مهر 1393