سیصد روز پر از خوشبختی
سلام به قول مادر جون گل بی خار من
10 ماه پر از خوشبختی از روزی که به دنیا اومدی می گذره و من و بابا محمد هر روز شاهد بزرگتر شده و شیرینتر شدن تو کوچولوی دوست داشتنی هستیم
یعنی میشه من و بابا محمد زنده باشیم و .................
فرناز ساداتم الان دیگه می تونی کنار مبل یا تخت به راحتی راه بری , حتی سعی می کنی بالا هم بری !!!!
وقتی بهت می گم عزیزی تو هم می گی زیزی
نسبت به من و بابا محمد خیلی ابراز احساسات می کنی , مرتب میای بوس می کنی فدات شم
در در رو خیلی خوب می شناسی وقتی بهت می گم بریم دردر به سمت در خونه نگاه می کنی و وقتی هم می ریم بیرون ساکتی و اطرافو با دقت نگاه می کنی
بای بای هم می کنی با هر دو دست , خیلی بامزه
یه سورپرایز :
کچل شدی به خاطر اینکه موهات خیلی آفتاب مهتاب بود بابا محمد همه رو زد تا یکدست بشه خیلی با نمک شدی
توجهت به تلویزیون بیشتر شده
اینجا باغ گلشنه , به مناسبت هفته سالمند یک گردهمایی داشتیم که تو رو هم با خودم بردم
بله میکروفونو هم به عمه جون نمی دادی می خواستی حرف بزنی ( من و عمه منصوره جون همکاریم آخه )
روز عید غدیر دعوت مادر جون رفتیم بیرون
سلام خانم دکتر منو معاینه می کنی
اینم خوابیدنای عجیب غریبت نانازی
و قشنگترین صحنه ای که از تو و بابایی گرفتم
به امید پاینده بودن خوشبختیمون ...........