فرناز سادات فرناز سادات ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات فرناز و فرهام

محرم و کلی خاطره ی ............

یازده ماهگیت مبارک کوچولوی من   تو این ماه اتفاقای خیلی ناراحت کننده ای افتاد که دختر کوچولوی من حسابی اذیت شد ! اولیش مریض شدنخودت بود که تقریبا سه هفته درگیرش بودیم و در نهایت هم مجبور شدم بیمارستان بستریت کنم. اولش سرماخوردی ولی بعد حسابی تب کردی و در نهایت هم اسهال و استفراغ که علارغم تجربه کاری خودم ترجیح دادمبستریت کنم تا بیشتر تحت نظر باشی. هیچ وقت گریه هاتو موقع وصل آنژیوکت و سرم فراموش نمی کنم که چقدرمظلومانه و از ته دل جیغ می زدی و انتظار داشتی بغلت کنم و البته از حق نگذریم که همکارام تو بیمارستانحسابی تحویل گرفتن تا کمتر اذیت بشی ولی اونا که نمی دونن فرناز من ناز نازه &nb...
28 آبان 1393

گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد. شقایق هست تو نیستی چه باید کرد.....

  « و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی ، جرس کاروان از   رحیل مسافری خبر می دهد که در سکونی ، آغازی بی پایان را می سراید »   امروز هفتمین روز درگذشت دایی مهربانم بود , غمی به وسعت دریا ها , اقیانوسها , آسمانها و....... در دلم احساس می کنم به خاطر از دست دادن عزیز مهربانی که وجودت را بسیار دوست داشت دخترکم ............   شادی روحش صلوات ....   ...
22 آبان 1393

سیصد روز پر از خوشبختی

سلام به قول مادر جون گل بی خار من   10 ماه پر از خوشبختی از روزی که به دنیا اومدی می گذره و من و بابا محمد هر روز شاهد بزرگتر شده و شیرینتر شدن تو کوچولوی دوست داشتنی هستیم   یعنی میشه من و بابا محمد زنده باشیم و .................   فرناز ساداتم الان دیگه می تونی کنار مبل یا تخت به راحتی راه بری , حتی سعی می کنی بالا هم بری !!!!   وقتی بهت می گم عزیزی تو هم می گی زیزی   نسبت به من و بابا محمد خیلی ابراز احساسات می کنی , مرتب میای بوس می کنی فدات شم   در در رو خیلی خوب می شناسی وقتی بهت می گم بریم دردر به سمت در خونه نگاه می کنی و وقتی هم می ریم بیر...
29 مهر 1393

اولین سفر دسته جمعی و 9 ماهگی فرناز خانم

تابستون امسال برای اولین بار همه خانواده با هم رفتیم سفر   سفرمونو با خاله ملیحه و دایی مرتضی و بابایی از طبس شروع کردیم و رفتیم تهران پیش خاله محبوبه. دایی مجتبی هم بعد از ما با زن دایی از اصفهان اومدن.   ادامه سفر از تهران به سمت ماسال عروس گیلان تا آستارا و سرعین و جاده خلخال و ............ بود. هوا عالی , همه با هم برای اولین بار خیییییییییلی خوش گذشت.   و اما شما کوچولوی ناز ........... !   تو صندلیت که حاضر نبودی بشینی مگر چند دقیقه به زور اسباب بازیات و یا اینکه شیر می خوردی می خوابیدی بعد می گذاشتمت تو صندلی   غذا هم که خیلی کم می خوردی و همش شیر شی...
13 مهر 1393

فرناز سادات و پیشرفت های 8 ماهگی

سلام عزیزدلم ببخش که دیر اومدم این چند وقت سرمون خیلی شلوغ بود : مسافرت , عروسی عمه جون , رفتن مجدد بابایی و شلوغی کارم تو اداره و ........ الان چهار دست و پا راه می ری و به راحتی کنار دیوار و یا مبل و ... وایمیستی , از یه پله بالا یا پایین می ری     خیلی شیطون شدی همیشه وسط سفره غذا هستی . خدا رو شکر اشتهات بهتر شده و خوب غذا می خوری     آب بازی خیلی دوست داری مخصوصاً تو حوض کوچیک خونمون     موبایلم خیلی دوست داری     جدیداً اینجوری می خوابی !     اینم تولد عمه منصوره جانه   ...
13 مهر 1393

هفتمین ماهگردت مبارک کوچولوی من

باورم نمیشه که الان 7 ماهه شدی فرناز ساداتم   وقتی به گذشته فکر می کنم , به سختی هایی که برای داشتن تو کوچولوی دوست داشتنی من و بابایی تحمل کردیم واقعاً خدا رو شکر می کنم و از خودش می خوام از این هدیه زیبایی که به ما داده مراقبت کنه    الان عزیزم تو داری سعی می کنی چهار دست و پا کنی یعنی رو دستات و پاهات وایمیستی ولی حرکت نمی کنی   نطقت چند روزه کور شده و فقط صدا از خودت در می یاری   یه دندون در آوردی و یکی دیگه هم در حال در اومدنه که سر همین دندونا چند شب حسابی اذیت شدی و نگذاشتی مامانی هم بخوابه و در نتیجه مجبور...
27 تير 1393