فرناز سادات فرناز سادات ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات فرناز و فرهام

6 ماهگی و کلی اتفاق .........

1393/4/5 23:08
594 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگم

 

 

6 ماهگیت , البته 6.5 ماهگیت مبارک

 

ببخشید با تأخیر 

 

جونم برات بگه که تو این ماه اتفاقای زیادی افتاد:

 

الان عزیز دلم به راحتی میشینی و سعی می کنی سینه خیز کنی

چند کلمه می تونی صحبت کنی : به به , مه مه , دد

منو کاملاً میشناسی ولی بابا جونتو ......... چشمک

غذا رو از 5.5 ماهگی برات شروع کردم ولی اصلا لب به هر چی درست می کنم نمی زنی و در واقع همه رو تف می کنی و منو هر روز نگرانتر از دیروز .....غمگینغمگین

با اسباب بازیات بازی می کنی و البته همه رو می بری تو دهانت !

ظاهراً دندونات هم می خواد زود در بیاد چون یکسره دوست داری یه چیزی به لثه بکشی, نازیییییییییی

     سفرمون به اصفهان و تهران خیلی خوش گذشت. البته تو چون به مسافرت با ماشین عادت نداشتی یه کم اذیت کردی. اصفهان رفتیم پیش خانم دایی جان مجتبی و تهران هم که پیش بابایی و خاله محبوبه بودیم. تو و رایان قصه ها ساختین برای ما .......قه قهه

     از وقتی که رفتم سرکار صبح تو رو می زارم پیش مامان بزرگ و خاله ملیحه . چند روز اول خیلی اذیت شدی گلم ولی الان داری عادت می کنیغمگینغمگین صبح ساعت 7 شیر می دم بهت و می رم سر کار, دوباره ساعت 10 میام شیر میدم  و برمی گردم ........ خیلی سخته ولی به خاطر گلم همه کار می کنم مثل بابایی که به خاطر ما این همه سختی میکشه محبتمحبت

دیگه صدات در اومده , عکسا رو می زارم و می رم که الان خونه رو روی سرت می زاری تعجبمحبتبوس

 

سعی کردم بهت شیشه بدم که می رم سر کار شیر بخوری ولی اصلا شیشه قبول نکردی !

 

اولین بار که رفتی امامزاده حسین ابن موسی الکاظم

 

کلک بابایی برا اینکه ترست از آب بریزه و خدایی جواب داد و الان آب بازی خیلی دوست داری

 

اینجا هم پاسارگاده که تو خیلی دوست داشتی و با تعجب همه جا رو نگاه میکردی

 

بازی با اسباب بازیات

 

اولین بار که بهت فرنی دادم .....

 

آغاز سفر ............

 

باغ علی آقا داداش زن دایی ( اصفهان)

 

پارک سفه اصفهان

 

تهران خونه خاله محبوبه

داستان تو و رایان جون پسرخاله

 

 

 

 

 

 

 

تهران پارک جمشیدیه

 

تهران فلکه پیروزی

 

اینجا کاشانه , تو راه برگشت کلر ماشین خراب شد که مجبور شدیم درستش کنیم و بعد حرکتکنیم که دختر گلم گرمازده نشه ....

 

تولد نیوشاجان دختر عمه

 

و دقیقاً این عکسا رو روز تولد 6 ماهگیت گرفتم

 

 

 

 

اینم مراسم عقد دختر عموی خودمه که تو همش می خواستی گلای رو سفره عقدو بکنی قه قهه

 

 

دخترم یادت باشه خیلی دوستت دارم .................بوسبوسمحبت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله ملی
6 تیر 93 19:13
عزیزمی
مریم مامان فرناز
پاسخ
شما عزیزترین خاله جون
خاله محبوبه
10 تیر 93 21:30
وای دلم ترکید براش یه بوس محکم بکنش
مریم مامان فرناز
پاسخ
عزیزی خاله محبوبه جون ، خیلی زحمتت دادیم رایان جونو ببوس جیگمل خاله
زهرا
19 تیر 93 14:50
فداش بشم من
مریم مامان فرناز
پاسخ
خدا نکنه زر زر خاله ، جیگر خاله