6 ماهگی و کلی اتفاق .........
سلام دختر قشنگم
6 ماهگیت , البته 6.5 ماهگیت مبارک
ببخشید با تأخیر
جونم برات بگه که تو این ماه اتفاقای زیادی افتاد:
الان عزیز دلم به راحتی میشینی و سعی می کنی سینه خیز کنی
چند کلمه می تونی صحبت کنی : به به , مه مه , دد
منو کاملاً میشناسی ولی بابا جونتو .........
غذا رو از 5.5 ماهگی برات شروع کردم ولی اصلا لب به هر چی درست می کنم نمی زنی و در واقع همه رو تف می کنی و منو هر روز نگرانتر از دیروز .....
با اسباب بازیات بازی می کنی و البته همه رو می بری تو دهانت !
ظاهراً دندونات هم می خواد زود در بیاد چون یکسره دوست داری یه چیزی به لثه بکشی, نازیییییییییی
سفرمون به اصفهان و تهران خیلی خوش گذشت. البته تو چون به مسافرت با ماشین عادت نداشتی یه کم اذیت کردی. اصفهان رفتیم پیش خانم دایی جان مجتبی و تهران هم که پیش بابایی و خاله محبوبه بودیم. تو و رایان قصه ها ساختین برای ما .......
از وقتی که رفتم سرکار صبح تو رو می زارم پیش مامان بزرگ و خاله ملیحه . چند روز اول خیلی اذیت شدی گلم ولی الان داری عادت می کنی صبح ساعت 7 شیر می دم بهت و می رم سر کار, دوباره ساعت 10 میام شیر میدم و برمی گردم ........ خیلی سخته ولی به خاطر گلم همه کار می کنم مثل بابایی که به خاطر ما این همه سختی میکشه
دیگه صدات در اومده , عکسا رو می زارم و می رم که الان خونه رو روی سرت می زاری
سعی کردم بهت شیشه بدم که می رم سر کار شیر بخوری ولی اصلا شیشه قبول نکردی !
اولین بار که رفتی امامزاده حسین ابن موسی الکاظم
کلک بابایی برا اینکه ترست از آب بریزه و خدایی جواب داد و الان آب بازی خیلی دوست داری
اینجا هم پاسارگاده که تو خیلی دوست داشتی و با تعجب همه جا رو نگاه میکردی
بازی با اسباب بازیات
اولین بار که بهت فرنی دادم .....
آغاز سفر ............
باغ علی آقا داداش زن دایی ( اصفهان)
پارک سفه اصفهان
تهران خونه خاله محبوبه
داستان تو و رایان جون پسرخاله
تهران پارک جمشیدیه
تهران فلکه پیروزی
اینجا کاشانه , تو راه برگشت کلر ماشین خراب شد که مجبور شدیم درستش کنیم و بعد حرکتکنیم که دختر گلم گرمازده نشه ....
تولد نیوشاجان دختر عمه
و دقیقاً این عکسا رو روز تولد 6 ماهگیت گرفتم
اینم مراسم عقد دختر عموی خودمه که تو همش می خواستی گلای رو سفره عقدو بکنی
دخترم یادت باشه خیلی دوستت دارم .................